
گفتوگوي براد هالند با ميلتون گليزر
ميلتون گليزر(Milton Glaser) از طراحاني است كه وقتي در دهه شصت ميلادي عكاسي برو و بيايي پيدا كرده بود جاني تازه به تصويرسازي بخشيدند. او حكاكي را در بولونيا نزد جورجيو موراندي(Giorgio Morandi) آموخت و در سال ۱۹۵۴ با سيمور شواست(Seymour Chwast) وَ اِد سورل(Ed Sorel) استوديو پوشپين(Pushpin Studio) را بنيان نهاد. گليزر يكي از تأثيرگذارترين تصويرسازان بزرگسال و از طراحان گرافيك معاصر ايالات متحد آمريكا است. او در يك سخنراني در سال 1998 دو هنرمند متضاد، پيكاسو و موراندي را الگوهاي هنري خود دانست. آنچه خواهيد خواند گپوگفت براد هالند است با ميلتون گليزر كه اولبار در مجلۀ استپ باي استپ گرافيكس -كه حالا اسمش شده استپ اينسايد ديزاين- چاپ شده است.

براد هالند: گفتهاي موراندي و پيكاسو الگوي تو بودهاند. فكر كنم هر كسي تأثير پيكاسو بر تو را درك خواهد كرد. اما تأثير موراندي چندان بهنظر نميرسد. او براي تو چه مفهومي دارد؟
ميلتون گليزر: پيكاسو و موراندي براي من در حكم همۀ امكانات هنري بشر هستند. موراندي آدم محدود و كوتهفكري بود. يكبار رفت پاريس و از آنجا خوشش نيامد و هرگز دوباره نرفت. در زندگي ميانهرو بود. يك كارمندِ دانشگاهي. هفتهاي سه روز در دانشگاه درس ميداد. زن نگرفت. بهنظر نميرسيد به پول، شهرت يا زنها علاقهاي داشته باشد. سه تا پرتره از مردم كشيد. الباقيِ نقاشيهايش منظرهاند. نامأنوسند و يكنواخت؛ مثل شيوۀ زندگياش. اگر ميخواستيد از او يك نقاشي بخريد، اسم و آدرستان را پشتش مينوشت؛ سالها بعد، وقتي نقاشي تمام ميشد برايتان ميفرستاد. او نقاشيها را 200 دلار ميفروخت. پيكاسو از جنم ديگري بود. خيلي خودپسند بود؛ مرد خودشيفتهاي در تاريخ بشر. برايش جهاني جز پيكاسو وجود نداشت. مردم فقط ابزار و آلات كار بودند؛ موضوعاتِ نقاشي. هرآنچه پول، هرآنچه آوازه و هرآنچه كمال بود را ميجست. همۀ هواي اتاق را ميمكيد. تصور نميكنم اينها دو جلوۀ متضاد از استعدادهاي بشر باشد. بهنظرم به يك اندازه از هردو متأثر باشم؛ وارستگيِ موراندي، سادگياش، آرزويش براي چيزهاي بيارزشي غير از كار، فروتنياش، وَ اين ميلِ مفرطِ ديوانهاي كه ميخواهد دنيا را ببلعد.

هالند: تو موراندي را خوب ميشناسي. بهنظرت اگر با او برخورد نميكردي باز هم بر تو تأثير ميگذاشت؟
گليزر: قبل از شاگرديِ او با كارهايش آشنايي بههم رسانده بودم. او حكاكي ياد ميداد؛ به اين شكل كه بايد با يك سوزن خط خيلي دقيقي حك ميكردي. هيچ وسيلۀ كمكي هم در كار نبود. اگر اين خط بهدقت ترسيم نميشد مجبور بودي سراغِ شخص ديگري بروي. بااينهمه، كارهايش رفته رفته نظرم را جلب كرد.
هالند: آثار موراندي خيلي زاهدانه است. كارهايش از هرچيزي كه براي جذاب كردن تصوير بهكار ميرود تهي است. اينگونه قطع علاقه كردن از چيزي، تقريباً راهبانه است.
گليزر: علاوه بر آثارش، اين كيفيت در شخصيت اوست. خيلي رياضتكش بود، بسيار تودار، از هر لحاظ شايسته. نميتوانستيد برآشفتنش را تصور كنيد. خونسرد بود و داراي نجابتي ساده و ژرف. موقعي كه ميگويم چيزي ميان پيكاسو و موراندي هستم، آنچه در موراندي دوست دارم روشني و وضوحِ ديدگاه اوست؛ شورانگيز است، بااينحال بهرغم احساساتگرايي همه چيز منطقي بهنظر ميآيد. نقاشيهايش كوچكند، فارغ از هيجان، خالي از روايت. نقاشيِ درخشاني در كار نيست؛ پس تو را واميدارد از خود اين پرسش بنيادي را بپرسي كه چيست آنچه اثري هنري را پرمعنا ميكند. ميتوانيد براي نماياندن اثرتان همۀ نشانهها را بهكار گيريد اما بحث بر سر اين نيست. اينجا سخن از حضور يكجور تواضع است كه اثر را شگفت و بهيادماندني ميكند وَ شما رازش را نخواهيد دانست.

هالند: تصاوير اخير تو كيفيتي زاهدانه دارد. طراحيهاي گلهاي شر(The Flowers of evil) و تكچاپهاي برزخ(The Purgatory). خصيصههاي سبكي تو بهشدت قرباني سرراستي و صراحت شده است.
گليزر: قطعاً هنگام تصويرسازي تلاش ميكني تا واكنش مردم را برانگيزي. اثر بايد بيانگرِ جايگاهش باشد. تو بايد در يك بازۀ زماني كوتاه، بياني نيرومند و محكم ارائه كني. اين برعكس نقاشي است؛ جاييكه ميتواني تصويري ببيني كه بيش از ده سال از دورهاش گذشته و هنوز قابل كشف است. اين به مقايسۀ روزنامهنگاري و شعر ميماند. شما محتاج فرصتي هستيد تا در خلال آن تفاوتها را درك كنيد.
هالند: تصويرهاي برزخ از كجا آمد؟ آيا براي قرارداد يك كتاب بود؟
گليزر: بله. يك دلال در ايتاليا دارم كه برزخ را برايم دستوپا كرد. شانس بزرگي بود براي انجامِ كاري پيچيده. براي اجراي چاپها مصمم شدم. در وود استوك(Woodstock) دورۀ كار با ماشين حروفچيني(Monotype) را سپري كردم. در مونوتايپ شما نميتوانيد كار را كنترل كنيد. همه چيز بستگي دارد به ميزان رطوبت هوا، نمناكي كاغذ وَ چسبندگيِ جوهر. بنابراين هنگام چاپ نميدانيد چه پيش خواهد آمد. برايم سودمند بود. وقتي مهارتتان زياد ميشود ميتوانيد يك ايده را به نتيجه برسانيد. اين با وقتي كه تصوير مسير شما را تعيين ميكند متفاوت است. مجبور شدم با اجبارهايي كه فرايند چاپ به من تحميل ميكرد كنار بيايم و اين مرا به مسير ديگري كشاند؛ بهدست آوردن ابتكار عمل و واكنش نسبت به آنچه توليد ميكردم.
هالند: مقالۀ خارپشت و روباهِ آيزا برلين(Isiah Berlin) را ديدهاي؟

گليزر: بله. غالب اوقات از آن نقل قول ميكنم.
هالند: موضوعش اين است كه هر كسي را ميتوان به عنوان يك روباه يا يك جوجهتيغي طبقهبندي كرد. يك روباه، با انديشههاي بسيار و يك خارپشت با انديشهاي بزرگ. با توجه به گرايشهاي مختلفي كه در تو هست، هميشه برايم حكم روباه را داشتهاي. تا چه حد شبيه خارپشتي؟
گليزر: هرآنچه در جهانِ تصوير روي دهد مرا سرِ شوق ميآورد. احتمالاً همچون خودت، بيشتر، از بيرونِ پيشۀ خود متأثرم تا از درونِ آن. هرگز از حرفهام به نفعِ بلندپروازيهايم سود نبردهام. هميشه معتقد بودهام كه كار نشد ندارد. اين باور لزوماً پسنديده نيست؛ لاجرم اگر شما يك روباهيد نميخواهيد رفتارتان همچون يك خارپشت باشد؛ عكس آن هم صادق است. سخن بر سر آن نيست كه سرانجام، اشتغال به يك موضوع ارزشمند است يا پرداختن به ايدههاي گوناگون. اين جلوههاي متناقض در واقع قسمتي از يك جهان است. آدمها متفاوت و متناقض ميانديشند اما ساختارشان يكي است.
هالند: هميشه گمان ميكردهام آنها كه گرايش به طراحي دارند خِرَدگرا هستند وَ نقاشان، سودايي. بهيقين در نقاشانِ بزرگ هردو گرايش هست. جداي از اين ميل متناقض، بهترين هنرمندان، فرزندِ خانوادههايي بودهاند كه يكي از والدينشان خيلي منطقي بوده و ديگري بسيار احساساتي. پدر و مادرت اينچنين بودند؟
گليزر: آنها خيلي باهم فرق داشتند. توصيف شخصيتشان كار دشواري است. مادرم زيادي دل و جرأت داشت. يك زن معاشرتي؛ كسي كه دلواپس چيزي نبود. پدرم مأخوذ به حيا بود؛ يك شخصيت خيلي معتدل و معمولي.

هالند: همۀ ما تحت تأثير مستقيم پدر و مادرمان هستيم و هنگامي كه به دنياي بيرونِ خانه پا ميگذاريم دنبال الگوهاي بزرگتر ميگرديم. اين الگوها در امتداد تأثيرات پدر و مادر، هويت ما را ميسازند. تجربه من ميگويد افرادي كه در زندگي سعي ميكنند با ضد و نقيضها دست و پنجه نرم كنند از خانوادههايي ميآيند كه در آنها پدر و مادر باهم تفاوت داشتهاند.
گليزر: مادرم از من و علايقم خيلي پشتيباني ميكرد. او مرا قانع كرده بود كه به انجام هر كاري قادرم. پدرم اغلب مخالف بود. برايم نمايندۀ مخالفتِ دنياي بيرون بود. پيش خودم به اين نتيجه رسيدم كه به كمك مادرم ميتوانم پدرم را براندازم. ديرزماني نگذشته بود كه پي بردم تمايلي به تحقق آن انديشه ندارم وَ اين نشانۀ حضور پدرم در من بود. هنگاميكه هويت شما بيشتر با مادرتان كامل شده باشد قضيه بسيار پيچيده خواهد شد.
هالند: كارت را كه شروع كردي فكر ميكردي يك نقاش خواهي شد؟
گليزر: وقتي شروع ميكني متوجه تفاوتها نيستي. فقط ميداني كه دوست داري چيزهايي بسازي. پيشترها پي بردهام كه زندگيِ يك نقاش زندگي من نبود. من نميتوانم تصاوير نقاشي شده، فروشِ آنها در يك نمايشگاه و آويزان بودنشان بر ديوار خانۀ مردم را تصور كنم. اين احساسِ من نيست. ميخواستم كار ديگري بكنم. اول نوبت كميكاستريپ بود. وقتي در مدرسۀ موسيقي و هنر بودم فهميدم گزينههاي ديگري هم هست. به اتحاديۀ كوپر(Cooper Union) كه ملحق شدم مسير درست براي من هنرهاي كاربردي بود. من به عقايد عمومي و مفيدي كه منجر به حل مشكلات شود تمايل داشتم. من داستانسرايي را دوست دارم.

هالند: وقتي پوشپين را راه انداختيد ملتفتِ اين چيزها بودي؟ يا همينطور كه در يك نوشگاه دور هم نشسته بوديد گفتيد بياييم يك جايي را با هم اجاره كنيم؟
گليزر: بهنظرم همينجوري بود. ما همه در مدرسه طراحي خوانده بوديم. ميخواستيم اين احساسِ در مدرسه بودن ادامه يابد. به نتيجهاش فكر نكرديم. اين كار براي ما هرگز يك شغل نبود. ما در سالهاي4-1953 بعد از مراجعتم از ايتاليا شروع كرديم. آنچه سرِ شوقم ميآورد تفاوتهاي مدرنيسم و دوران رنسانس و باروك بود. راه ديگري براي انديشيدن به هنر و تصويرسازيِ ذهني يافتم.
هالند: در عين حال تو حساسيت و درك بينظيري به تصويرسازي دادي. در سالهاي راهاندازي پوشپين الگوي تو وانگوك بود؛ وَ اين زماني است كه وانگوك و سراسرِ ملودرامِ زندگياش سرمشقي غيرعادي براي هنرمندان قرن بيستم بود.
گليزر: بله، وَ متأسفانه چه مُدلِ خودمحوري. مدلي كه ميگويد كارت را انجام بده تا متقاعد شوي. انديشهات را تغيير ميدهند، پول نصيبت ميكنند و برايت شهرت ميآورند. همۀ كاري كه بايد بكني اين است كه به كارت بچسبي. اين يك پندار بيهوده است. بدبختانه اين ايدۀ خودبياني، به مدارس هم سرايت كرده؛ به شاگردان ميگويند تنها كار شما اين است كه استعداد خود را آشكار سازيد تا دنيا در پايتان زانو بزند. اين دروغِ بزرگِ ناجوري است. ميگويند جاودانگي براي نقاشاني است كه فنا شدهاند. سادهدلان را ترغيب ميكنند تا بپذيرند كه اين ماجرا حقيقت دارد و قدرتش را داريم كه به تنهايي پيش رويم. در واقع خلاف اين مسأله صحت دارد؛ اين فريب، نسلي از مردم تندمزاج پديد ميآورد كه نميدانند چرا توان رسيدن به جاودانگي را ندارند. انتظاري كه جامعه از اين آدمها دارد از اساس اشتباه است. در پوشپين همۀ ما براي رسيدن به جاودانگي تلاش ميكرديم اما واقعاً نميدانستيم معناي آن چيست. استوديو را باز كرديم و كار جُستيم. الهامبخشِ يكديگر بوديم. سپس، در يك مرحلۀ خاص، دريافتيم كه داريم كارِ متفاوتي ميكنيم.
هالند: بسيار خوب. دربارۀ موراندي گفتوگو كرديم. وَ اما درباره پيكاسو؛ او نمايندۀ كاملعيارِ خودبيانگري بود. رذلِ مبتكرِ نابغه. رك و پوست كنده بگويم، من هميشه فكر ميكنم از ماتيس مبتكرتر بود؛ مثل ناخدا اَهِب در تكاپوي شكار موبيديك، او را تحتِ تعقيب قرار داده بود.
گليزر: صحيح. چيزي كه درباره پيكاسو گفتي جالب است. پيكاسو مدام به ماتيس اشاره ميكرد. او ماتيس را رقيب خود ميدانست اما بسيار تحسينش ميكرد. ماتيس كه مُرد پيكاسو گفت «از حالا بايد بهجاي هردومان نقاشي بكشم». چيزي كه در پيكاسو ميپسندم -و دربارۀ ماتيس هم صدق ميكند- اين است كه آماده استفاده از فرصتها بود. سوررئاليسم، كوبيسم تركيبي و هرآنچه بود را يكي پس از ديگري پشت سر گذاشت. او هميشه آمادۀ رها كردن بود. اين ويژگي پيكاسو را دوست دارم. ترس از اينكه داريد به كجا ميرويد و چه بر سر شهرتتان خواهد آمد هيچگاه رهايتان نميكند، اما او از آنچه ميكرد ترسي به دل راه نميداد. انسانهاي اينچنين در تاريخ كميابند؛ تمايل به رها كردنِ كاميابيها براي بهدست آوردن فرصت.

هالند: آيا شده به اين فكر بيفتي كه از هنر تجاري دست بكشي و كار ديگري بكني؟
گليزر: نه، من آرزوي ديگري نداشتهام. هرگز گمانم اين نبوده كه تفاوتي اساسي بين يك نقاش و هنرمندي كاربردي وجود دارد. مسلماً رعايت معيارها، خلق اثري بر مبناي احساس و هيجان يا ايجاد اثري با توجه به مفاهيم زيباييشناسي را دشوار ميكند. بعضيها از تجاري بودن يك كار نتيجه ميگيرند كه اثرِ فوقالعادهاي نيست و ما در خلق آن آزاد نبودهايم. تو ميداني كه اين درست نيست. با وجود محدوديتهاي كارِ سفارشي، آثار خوب هم در اين حيطه چاپ ميشود. اين واقعيتي است كه بسياري از مردم در محدوديت بهتر كار ميكنند. بهعنوان يك هنرمندِ كاربردي هرگز گمان نكردهام كه محدوديت مرا به دردسر خواهد انداخت.
هالند: آيا متأثر از كساني چون ويليام موريس(William Morris) هستي؟
گليزر: بله. من حسابي از او و جنبشهاي هنري و صنعتي و نهضتهاي زيباشناسانهاي كه معتقدند حاصلِ هر چيزِ خوشساخت نتيجۀ خوب است متأثرم. بر اين باورم كه اگر كاري درست انجام شود معنايي در پي خواهد داشت. اين اواخر به مجسمهسازيِ آفريقا علاقهمند شدهام. سرجمع، يك نيتي در آنهاست كه ربطي به آنچه ما هنر ميناميم ندارد؛ ميل به ايجاد يك چيزِ مؤثر در تحولِ آدمها؛ حالا گيريم هنر باشد، چه كسي اهميت ميدهد؟ وقتي هم هست كه يك ظرف فقط قرار است آب را در خودش نگه دارد، بعد، يكي برميگردد و ميگويد دوباره نگاه كن! اين هنر است. القصه! اين، كاري است كه تو كردهاي؛ كارت را به بهترين وجه ممكن انجام بده و نگران اين نباش كه در نظرِ جماعت هنر بهحساب ميآيد يا نه.
هالند: گفتم به كساني گرايش دارم كه منطقي و عقلايي به طراحي ميپردازند. كار تو اساساً طراحي است.
گليزر: بله. به اين معني من يك هنرمندِ ترسيمي هستم. در سالهاي اخير از قلم و مركب و آبرنگ به مداد شمعي و موادِ نرمتر رو آوردهام. فكر كنم اين باعث شده تا كمي از آن گرايش به خط فاصله بگيرم اما هنوز كه هنوز است به تمايزِ خطها و مرزِ شكلها بيش از رنگبندي فكر ميكنم. بهگمانم نقاشها رنگبندي را ميبينند، درحاليكه توانايي من در فرم و خط است.
هالند: بهنظر ميرسد آن طرحهاي چيرهدستانهاي كه از كلارنس بارُن(Clarence Barron) براي مجلۀ بارُن(Barron's magazine) كشيدي بيانگر ماهيت سَبكِ تو باشد.
گليزر: آن طراحيها را دوست دارم. اولين طرحهايي كه با اين روش كشيدم چندان خوب نبود. خيلي تزئيني بود. سياهمشق بود. آنوقتها داشتم ياد ميگرفتم. الان اوضاع خيلي بهتر شده. از بابت كارهايم خاطرجمع هستم.
هالند: آنها چكيدۀ همۀ عناصر موجود در آثار گذشتهات هستند.
گليزر: بهنظرم كارهاي من حالا شسته و رفتهتر از قديم شده. من دنبال بهدست آوردن عصاره آن چيزهاي گذشته نبودم؛ در پي رفعِ ابهام از آنها بودم.

هالند: مثل تصاويرِ گلهاي شر؛ آنجا انگار داري روش خودت را انكار ميكني. اما در تصاوير چاپيِ برزخ، گويي منكر هرچيزي جز شيوۀ خودت هستي. عناصر، توصيفي نيستند اما حوزۀ وسيعي از احساسات را در بر ميگيرند.
گليزر: چه جالب كه اين را گفتي. در آنجا، تصاوير بُرِش خورده بود و بههم پيوسته نبود. طراحيِ چيرهدستانۀ من در ميان برشهاي واقعي تغيير شكل ميداد و من همچون آدمهاي معمولي برش ميدادم. كاري پيشبيني نشده و غير قابل كنترل بود. بايد به هرآنچه رخ ميداد به طريقي واكنش نشان ميدادم. بهگمانم اين راهي است براي احتراز از بهكارگيريِ روشي ازپيشي تا نتيجه در شرايط پيشبيني نشده و حينِ كار رقم بخورد. اين، با تحميل كردن خودتان به كار خيلي تفاوت دارد. بهترين طرحها وقتي بهدست ميآيند كه در برابرشان قدري متواضع باشيد و حصول نتيجه را به خودشان واگذاريد.
هالند: براي من جالب است؛ آدمي كه عمري مهارِ كار را محكم در دست داشته حالا دارد به اين كنترل پشت پا ميزند. همين است كه پرسشهاي من از تو با موراندي شروع شد. دورهاي كه در آن زندگي ميكنيم دورهاي است بهشدت عاري از تخيل؛ بيش از همه، شعر، خودآگاه و مبتذل و تصنعي شده است. بااينهمه، در آثار تو شاعرانگي هست وَ در واقع اين همان چيزي است كه تو از طراحي كه ذهنيت تجاري دارد انتظار داري.
گليزر: اين يك آرزوست. كار به اين سادگيها نيست. چيزي هست و آن اينكه، هنري كه ارزش ديدهشدن دارد لزوماً برخاسته از اراده و قصد تو نيست؛ چه بسا كه منشأ آن وجود تو باشد.
*گليزر تركيبي از پيكاسو و موراندي، ترجمه مجتبي ذوقي، فصلنامۀ خطخطي، شماره 2، ص 105.
۲ نظر:
Navid jaan maghaleye khobi bood ,estefade bordam.
zende va pooya va shaad bashi
merc
montazere maghalehaye behtarim
(Niloofar)
ارسال یک نظر