استاد احمد اسفندیاری، شاعر رنگ های بهاری
به یاد آن پیر مرد مهربان و دوست داشتنی و صمیمی که هر چند بی مهری و نا ملایمتی و زشتی های زیاد از روزگار دید بی پیرایه زیست و همچنان زیبایی خلق کرد واکنون یک سال است که در میان ما نیست و روان بی کرانش در آسمان ها جاریست .روحش شاد و یادش گرامی باد
متولد ۱۳۰۱- تهران ليسانس نقاشي از دانشكده هنرهاي زيبا دانشگاه تهران دبير هنرستانها و دبيرستانهاي تهران و بازنشسته آموزش و پرورش تعداد كثيري نمايشگاههاي انفرادي و گروهي در داخل و خارج از كشور اسفندياري از معدود هنرمندان ايراني است كه نامش در فرهنگ لاروس آمده است پدر و مادر احمد اسفندياري؛ كرماني بودند، اما خودش در تهران متولد شد. اجدادش در اصل مازندراني بودند كه يكي از آنها در زمان ناصرالدين شاه به كرمان تبعيد ميشود؛ بعد از مدتي بخشيده و به فرمانداري كرمان گمارده ميشود. پدر اسفندياري بنا به اقتضاي شغلي، در شهرهاي كرمان، كاشان، تهران خدمت ميكرد. اسفندياري دوران دبيرستان را در مدرسه نمونه ۱۵ بهمن و دبيرستان را در مدرسه تجارت تا مقطع سوم دبيرستان گذرانده است. بيش از همه، دو نفر بر علاقه هنري او تأثير داشتهاند: يكي مادر و دیگری عمويش. مادرش علاقهمند به موسيقي بود. ويلون ميزد و شاگرد استاد صبا بود.
«عمو و پدربزگم، همه با شاعران و هنرمندان زيادي دوست بودند. بهخصوص عمويم با شهريار خيلي دوست بود. بارها شده بود كه وقتي به خانهاش ميرفتم، شهريار را پيش او ميديدم. باستاني پاريزي و علياكبر صنعتي نيز از دوستان او بودند» پدرش خط خوب و صداي خوبي داشت. مذهبی و شيفته آل محمد بود و معمولاً هم خودش روضهخواني ميكرد. «در زمان بچگي نقاشي را دوست داشتم. تا آنجا كه يادم هست چيزهايي را خيالي ميكشيد يك وقتهايي هم در كلاس وقتي كه دبير درس ميداد نقاشي ميكشيدم. خيلي ذوق داشتم. در دبستان همه مرا ميشناختند و ميدانستند كه نقاش هستم. يادم است وقتي را كه دكتر «شاخْت» آمده بود به ايران و از كار بچههاي ايراني ميخواست براي نمايش به آلمان ببرد. مدير مرا معرفي كرد. براي اين منظور كتابي را كه عكسهاي زيادي داشت به من داد و از من خواست تا هرچي سريعتر چند تايي را كپي كنم. بعدها فهميدم كه دكتر شاخْت نقاشيهاي كودكانهي بچهها راميخواست ولي مديرمان متوجه اين نكته نبود.»
«عمو و پدربزگم، همه با شاعران و هنرمندان زيادي دوست بودند. بهخصوص عمويم با شهريار خيلي دوست بود. بارها شده بود كه وقتي به خانهاش ميرفتم، شهريار را پيش او ميديدم. باستاني پاريزي و علياكبر صنعتي نيز از دوستان او بودند» پدرش خط خوب و صداي خوبي داشت. مذهبی و شيفته آل محمد بود و معمولاً هم خودش روضهخواني ميكرد. «در زمان بچگي نقاشي را دوست داشتم. تا آنجا كه يادم هست چيزهايي را خيالي ميكشيد يك وقتهايي هم در كلاس وقتي كه دبير درس ميداد نقاشي ميكشيدم. خيلي ذوق داشتم. در دبستان همه مرا ميشناختند و ميدانستند كه نقاش هستم. يادم است وقتي را كه دكتر «شاخْت» آمده بود به ايران و از كار بچههاي ايراني ميخواست براي نمايش به آلمان ببرد. مدير مرا معرفي كرد. براي اين منظور كتابي را كه عكسهاي زيادي داشت به من داد و از من خواست تا هرچي سريعتر چند تايي را كپي كنم. بعدها فهميدم كه دكتر شاخْت نقاشيهاي كودكانهي بچهها راميخواست ولي مديرمان متوجه اين نكته نبود.»
اسنفدياري از همان آغاز، خودانگيخته و بيهيچ معلمي نقاشي را دنبال كرد. پدر که اشتیاق او را می بیند احمد را به پیش یکی از شاگردان کمال المک می برد.« تا آن موقع نميدانستم كه روي سهپايه نقاشي ميكنند و نقاشي هم كاغذ خاصي دارد. اين آقا وقتي كار تمام شده من را ديد، با تعجب گفت: اين پس اصلاٌ استاد نميخواهد. مرا براي ثبتنام به دانشكده هنرهاي زيبا برد. دومين سالي بود كه اين دانشكده تأسيس شده بود و دانشجو ميپذيرفت. شرط پذيرش داشتن مدرك سيكل (سوم دبيرستان) بود و قبولي در امتحان عملي طراحي. موضوع امتحان آن سال، طراحي از پيكره گچي گلادياتوري بود كه بايد به اندازه طبيعي ميكشيدم تا آن موقع، با ذغال كار نكرده بودم. با مداد شروع كردم به ساختن گلادياتوري به آن بزرگي. در آخر كار، من دوم شدم. «ويشكايي» اول و «يكتايي» هم سوم شدند. پيش از من حميدي، ضياپور، شكوه رياضي، خانم عنقا و كاظمي بودند. در دور دوم، من، عبدالله عامري و جواديپور با هم لیسانس گرفتيم. در دوره بعد بريراني، سپهري، و شيباني با هم بودند. » (۱) با آنكه اساتيدي كه دراين دانشگاه تدريس ميكردند، اغلب از شاگردان كمالالملك بودند، اما او از استادان فرانسوي تأثير ميپذيرفت وقتي دانشجويان در سال ۱۳۲۵ در «نمايشگاه هنرهاي زيباي ايران» كه نخستين نمايشگاه بزرگ هنرمندان هنرهاي تجسمي معاصر ايران بود، شركت كردند، نقاشيهاي آنها نه تنها در روشنفكران و تحصيل كردهها، تعجبي برنينگيخت، بلكه گويي، سالياني است كه منتظر چنين رويدادي بوده و گلهمند بودند كه چرا اين قدر دير چنين اتفاقي رخ داده است. بزرگ علوي در يادداشتي پيرامون همين نمايشگاه مينويسد: « بايد تذكر داد كه بهكار بردن اصطلاح مدرن درباره نقاشي ايران، به هيچوجه با آنچه امروز در اروپاي مدرن ناميده ميشود، مانند كارهاي پيكاسو، يكي از افراطيترين نقاشان اروپا، و ماتيس كه با قواعد كلاسيك هنر - بهكلي قطع رابطه كردهاند، تطبيق نميياد، تازه آن چه ما امروزه نقاشي مدرن ميناميم، همان چيزي است كه در ۷۰_۶۰ سال پيش در اروپا به اسم امپرسيونيسم متداول بوده است.»(۳)
با آن كه احمد اسنفدياري رفته رفته به شكل نسبتاٌ خوب نقاشي ذهني را انجام ميداد، اما بيشتر مجذوب نقاشي از طبيعت و به روش امپرسيونيستي و پست امپرسيونيستي - روشي كه در هنركده آموخته بود - شد طبيعت و طبيعت بيجانهايي از گل و گياه، بيشترين موضوعاتي هستند كه او به آنها مي پرداخت. «دانشكده كه بودم جنگ بود و من در كالج زندگي ميكردم. پدرم اينجا نبود. فقط يادم هست كه خيلي شوق داشتم. يعني من شخصاٌ قلم و رنگ را برميداشتم، راه ميافتادم توي بيابانها. هر جا كه منظره قشنگي بود. تابستانها كه فرصت بيشتري داشتم، هر روز وسايلم را برميداشتم و در شميران دنبال منظره ميگشتم. گاهي نيز اين كار را ذهني انجام ميدادم. يعني در ذهنم خلق ميكردم و بوجود ميآوردم. از توي اينها تكنيكها را بهدست ميآوردم. تكنيك كار و طرز تفكر. ميديدم كمكم دارم روي چيزجالبي كار ميكنم. چيز جالبي كه خودم هم فكر نميكردم. هميشه شوق كار كردن داشتم. ولع داشتم. واقعاً راجع به نقاشي ولع داشتم. اگر چه الان سرخوردگيهاي زندگي گاهي كار آدم را بيرمق ميكند.»(۴) احمد اسفندياري بعد از دوران دانشجويي با شيوههايي نظير امپرسيونيسم و پستامپرسيونيسم به نقاشي از موضوعاتي مانند طبيعت، طبيعت بيجان، چهره و جلوههايي از زندگي مردم ميپردازد. استفاده از رنگهاي ناب با غلبه رنگهاي سرد، بهخصوص انواع آبيهايي كه با رنگهاي مختصر گرم و خاموشي نظير نارنجيها، زردها و قهوهايها همراه شده و هارموني ملايمي را بهوجود ميآورند. همچنين ضربه قلمهاي آزاد، حذف جزييات و سادهسازي، از خصوصيات كاري اين زمان او ميباشد. در بيينال اول تهران- ۱۳۳۷-، طبيعت بيجاني را از او شاهديم، كه در آن اشيا، فرمهاي سادهاي يافته و با خطوط رنگين دورگير شدهاند. از اواخر سالهاي سي لكه رنگها جاي خود را به تركيبي از خطوط ريتميك، مواج و با لكه رنگهايي نسبتاً تخت ميبخشد. حضور اين خطوط فضايي پويا به آثار ميبخشند.
وي در بيينالهاي دوم- ۱۳۳۹- و سوم -۱۳۴۱ - با چنين آثاري شركت ميكند. از بيينال چهارم- ۱۳۴۳- شاهد تغيير و جهش در كارهاي وي هستيم. خطوط ريتميك اينبار ساختاري هندسهگون يافته و با نظم دقيقتري كنار يكديگر قرار ميگيرند. پرسپكتيو خطي حذف ميشود، و اشيا و آدمها به نهايت ساده ميشوند، تا به صورت مجموعهاي از خطوط و سطوح رنگين، هارموني بديعي را شكل بخشند. كارهاي سال ۱۳۴۵، تداعيگر فرشها و كاشيكاريها و معرقهاي ايراني است. بي آنكه بهطور مستقيم اشارهاي به آنها شده باشد. او گاهي سرتاسر بوم خود را با خطوطي مستقيم و مورب به چند بخش تقسيم ميكند تا بدين طريق فضايي چندبخشي ايجاد كند. در بيينال پنجم با استفاده از فوتك، رنگهاي تيرهاي را به صورت خطوط مستقيم، مورب و متقاطعي روي تابلوهاي خود ميكشيد.
گاهي اين خطوط، جاي همان خطوطي قرار ميگرفتند كه در كارهاي قبلي فضاي تابلو را به چند بخش تقسيم ميكردند. گاه نيز اين خطوط مانند سايههاي درهمي ميشد كه روي تابلو و يا در آن گسترده شدهاند. اسفندياري در بخش ديگري از تجربههاي خود به استفاده از شكلهاي تصادفي ميپردازد كه از گذاشتن مقوا بر رنگهاي ريخته شده روي پالت حاصل ميآيد. او بعد از اين عمل شكلهاي تصادفي را به نفع ذهنيت خود تغيير ميداد. رنگگذاري به صورت پُر حجم و با استفاده از كاردك كه شيوه ديگري است كه وي در اواخر سالهاي چهل تجربه ميكند. بيشترين موضوعي كه بدين شكل به آن ميپردازد، طبيعت بيجان و منظره است. با وقوع انقلاب و بعد از آن سالهاي جنگ، احمد اسفندياري كمتر به كار ميپردازد. از سالهاي پاياني جنگ، نقاشي كردن او شتاب ميگيرد و تا سالهاي اخير نيز ادامه مييابد. در اين سالها بيشتر از او شاهد مروري بر روي شيوههايي هستيم كه سالهاي گذشته و بهخصوص در اواخر سال هاي سي و در سالهاي چهل تجربه كرده بود. «من بعد از انقلاب نميدانستم كه وضع نقاشي چه خواهد شد؟ گيج و خسته و دلزده بودم و كارهايي را شروع كردم كه از نوع ديگر بود. ميديدم آن حجم كاري را كه كرده بودم نه مورد توجه خواص و منتقدان قرار گرفته و نه عموم از آن استقبالي كردهاند. درست است كه هميشه براي دلم كار كردهام و به بازار بيتوجه بودهام، اما گاهي ترديدهاي كشندهاي به سراغ آدم ميآيند ... با اين همه بايد بگويم كه ذهن من طوري است كه نميتواند آرام بماند، دايماً فعال است. من از يك روش كه خسته ميشدم، ميرفتم سراغ روش ديگر.»(۵) چند سالي در وزارت فرهنگ و هنر و در هنرستانهاي هنر به تدريس ميپردازد و در پانزده سال آخر تدريس، مجدداً به آموزش و پرورش بازميگردد و در دبيرستانهاي دخترانه، نقاشي و ادبيات درس ميدهد و سرانجام در سال ۱۳۵۴ بازنشسته می شود. "دوره دبستان يازده سالم كه بود بازار را خيلي دوست داشتم. با مادرم ميرفتيم بازار، به در و ديوار نگاه ميكردم. خرابههاي ري را زياد دوست داشتم، حس ميكردم اهميت دارند. اينها من را بهكار برميانگيزند. بايد حالتي در من بهوجود بيايد تا به نقاشي بپردازم. گاهي اين حالت با موزيك كلاسيك در من پديد ميآيد، موزيك كلاسيك را خيلي دوست دارم و خوب ميفهمم. موزيك ايراني را هم خيلي دوست دارم. به موسيقي كه گوش ميدهم براي نقاشي كردن آماده ميشوم. مادرم نگذاشت دنبال موسيقي بروم و مغبونم. طبيعت دورنما را دوست دارم گاهي با تجسم طبيعت و بهنظر آوردن مناظر دلپذير به نقاشي كردن برانگيخته ميشوم. تازگيها وضع خاصي برايم پيش آمده تا پلكهايم روي هم ميافتند يك سوژه كامل با تمام مشخصات رنگي جلو چشمم ميآيد.
پرترههايي ميآيند با تمام جزييات كه همه چيزش واضح و پيش نظرم است، رنگهاي خوابم يادم ميماند. تخيل من، اينها را پيش چشمم ميآورد. درباره بعضي فكر ميكنم. اتود ذهني ميكنم، تابلو را توي ذهنم ميسازم. بعد ميآورمش روي بوم كه معمولاٌ پنجاه درصد آنچه ديدهام درنميآيد."(6) در طي بيش از شصت سال تجربه هنري احمد اسفندياري، و به رغم تنوعي كه در شيوههاي او وجود دارد، چند نكته همه آنها را به هم پيوند ميدهد و حاكي از شخصيت واحد آفريننده آنها ميباشد: ـ استفاده از رنگهاي ناب و درخشان و حاكميت رنگهاي سرد و بهخصوص انواع آبيها ـ عشق به طبيعت، راستي، مردم و روابط آنها و فضاهاي سنتي و ... ـ حذف جزييات و سادهسازي فرمها بهشكلي كه گويي آدمها، طبيعت، اشيا و .. تنها با اشارهاي نمايش داده شدهاند. ـ استفاده از خط براي دورگيري و يا نمايش اشيا ـ در آثار او هيچ نوع قدرتنمايي تكنيكي را نميتوان مشاهده كرد. بلكه آنچه كاملاٌ به چشم ميآيد، تنها خود نقاشي و حديثي زيبا از زندگي است. با مشاهده آثار اسفندياري آنچه بيش از همه جلب توجه مي كند، آرامش دروني نقاش است كه در لا به لاي فرم ها و رنگ هايي كه القاي فضاي ايراني مي كنند به چشم مي آيد. « شناخت عميق احمد اسفندياري از نوروسايه و كاربرد زيبا و به جاي آن در آثارش وتأثير درست او از نقاشي و تلفيق آن با تجربه شخصي و انتخاب رنگ هاي پخته و شفاف بازگشت هاي گاه و بي گاه او به طبيعت استفاده نور و شخصي از خطوط، و تنوع طلبي از مشخصه هاي آثاراحمد اسفندياري است.»[20-ص8]
----------------------------------------- با دخل و تصرف برگرفته از: "موريزي نژاد، حسن؛دو هفته نامه تندیس، شماره شصت و چهار" پينوشت ۱- پيشگامان نقاشي معاصر ايران، جواد مجابي، نشر هنر ايران ۱۳۷۶، صفحه ۱۵۸ ۲- ر.ك. دايرةالمعارف هنر، رويين پاكباز، نشر فرهنگ معاصر ۱۳۷۸، صفحه ۲۱۱ و ۲۱۲. همچنين ر. ك. يشگامان نقاشي معاصر ايران، صفحه ۱۱6 تا۱۱۸ ۳- فصلنامه هنرهاي تجسمي، شماره ۳ «نمايشگاههاي بزرگ و بيينالهاي نقاشي تهران»، مصطفي مهاجر، صفحه ۷۴-۴۲ ۴- خانم بهناز عبداللهيان به توصيه آقاي غلامحسين نامي گفتگوي مفصل و خوبي را با آقاي احمد اسنفدياري داشتهاند كه در جزوهاي مكتوب، پيش استاد با وسواس نگهداري ميشود. در تدوين اين نوشته، از اين جزوه استفاده شده است. ۵-پيشگامان نقاشي معاصر ايران، صفحه ۱6۱ ۶- «رنگ ابي را دوست داشتم. به من آرامش ميداد. رنگ آسمان وطن است. من از رنگ جواهرات لذت ميبرم. كلكسيون تسبيح دارم كه رنگهايش برايم خاطرهانگيزند» پيشين، صص 161-165
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر